۲۱.۳.۸۷

درود. بر گشتم به بلاگفا. این قسمتو تقدیم میکنم به ((خاکستری)):
قسمت هژدهم:
میان ترمارو یکی پس از دیگری ریدم. اصلن فک نمیکردم حال و هوای درسی دانشگاه اینجوری باشه. شنیده بودم دانشگاه شبیه قیف برعکسه، ولی بیشتر شبیه چوب نیم سوخته بود. یه کم افسرده شده بودم، ولی یه چیزی بهم آرامش می داد. از اونایی که دانشگاه رفته بودن شنیده بودم که میشه از استادا نمره گرفت. واسه همین هنوز امیدوار بودم، و ضمنن ((پایان ترم)) ها هم هنوز نرسیده بود. روزی که آخرین میان ترمو دادم از روزای آخر پاییز بود. هوا ابری بود. بارون تندی میومد. هوا گرفته بود. من واقعن عاشق آب و هوای ابری ام ولی اینجور مواقع بد جوری میرم تو خودم. هم حالم از امتحانا گرفته بود. هم یه جورایی غم غربت داشتم. دلم میخواس با یه آدمی که حرفمو می فهمه درد دل کنم. با بچه ها پریدیم تو سرویسای بانتا. همه شون امتحانو ترکونده بودن. شاد بودن. اونقد امتحان بهشون مزه داده بود که از زور خوشحالی سرویسو به گند کشیده بودن. بلن بلن حرف میزدن، با موبایلشون آهنگ میذاشتن، جک میگفتن. از بس سر و صدا کردن صدای آدمای تو سرویس در اومد. نزدیک بود دعوا بشه. اون حسام کله خر هم که پایه ی دعوا. هیچی زور نداش ولی ادعاش کون خرو پاره می کرد. با پادر میونی من اون بنده خدایی که شاکی شده بود، بیخیال شد. تو سرویس گله به گله دختر و پسرایی که با هم دوست بودن نشسته بودن کنار هم. یکی سر شو گذاشته بود رو شونه ی دوست پسرش، اون یکی هد فونشو داده بود که دوست دخترش آهنگ گوش کنه، دو تا شون داشتن واسه هم وراجی میکردن...
یه لحظه دلم خواست جای اون پسرا باشم. یعنی هیشکی پیدا نمیشد که منو بفهمه؟
رسیدیم آهوان. خداحافظی کردم و پریدم پایین. رفتم خونه. رضا تنها بود. عمه رفته بود بانتا خونه ی یکی از فامیلاشون که آش نذری می پخت. رضا تو اتاقش بود. در اتاقش نیمه باز بود. رفتم تو اتاقم. لباسامو در آوردم و ریختم رو رختخوابی که جمعش نکرده بودم.حوصله ی هیچ کاری نداشتم. رفتم پایین دم اتاق رضا.
_اجازه هس؟
_بیا تو.
تعجب کردم. عمه گفته بود هیشکیو تو اتاقش راه نمیده غیر از باباش.
_سلام.
_علیک. آقا میلاد داغون.
_تو از کجا میدونی داغونم.
_هه. مرد حسابی قیافت شبیه گریه س. حالا چت شده؟ کسی حالتو گرفته؟
اونفد بی حوصله بودم که حواسم نبود این اولین باریه که میام تو اتاق رضا.
اتاق جالبی داشت. اینو دفعه ی بعدی که رفتم تو اتاقش فهمیدم چون اون روز هیچیو نمیدیدم.
_نه بابا خودم حالم گرفته س.
_واسه چی؟
_چه میدونم بابا. میانترمارو ریدم. دانشگاه واسم عذاب شده. فضاش خیلی ت..میه.
غمم گرفته.
_اوه اوه. سیانور بدم حله؟ واسه همین ک... شعرا اینقد اعصابت خورده؟ کاش همه ی مشکلای دنیا همینجوری بود.
_تیریپ پدر بزرگارو ور ندار اصلن خوشم نمیادا.
_نه خره نمیخوام نصیحت کنم.اصلن خودت مشکلاتو یکی یکی بریز وسط. دلیلشونو بگو.
_میانترمامو ریدم.
_خوندی وریدی؟
_نه نخوندم.
یه خنده ی نادخ رفت و گفت:
_مرتیکه نئشه. بازم دمت گرم اعتراف میکنی. این که قابل حله. دیگه؟
_چه جوری قابل حله همینجوری حرف میزنی؟
_خر خونی. منتظر معجزه نباش. باید سوراخو تنگ کنی. یاد می گیری کم کم.
دیگه؟
_حالم از فضای دانشگاه به هم می خوره.
_از ساختمونای دانشگاه یا از آدماش؟
_ساختموناشو چیکار دارم، از آدماش.
_دانشجوها ؟ استادا؟ کارمندا؟ کودوما؟
_ کارمندا به من چه ربطی دارن بابا؟ استادا هم که مجبورم تحمل کنم. میشه یه کاریشون کرد. ولی بچه هاش یه جورین.
_چه جورین؟ رفیق پیدا کردی؟
_رفیق که نمیشه گفت. با چنتاییشون سلام علیک دارم. ببین همه شون یه سری آدم الکی خوشن. به مد لباس و مدل مو و رنگ گوشی موبایل و یه مش ک..شعر دیگه دلشون خوشه. طرف افتخارش ایته که دور کمر دوست دخترشو با دو تا دستش
میپوشونه. پسراشون اینجوری. دختراشون یه جور دیگه. یه جوری چس کلاس میذارن انگار از کالیفرنیا اومدن. همچین نیگات میکنن انگار بچه گدا دیدن. خود دانشگاه پر حراسته. نمیدونم دیگه...حالم ازهمه شون به هم میخوره.
_یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
_بپرس.
_زده زیر گلوت؟
_منظور؟
_دلت دختر میخواد؟
کثافت بد جوری رفته بود رو خال.
_مگه تو دلت نمیخواد؟
_تو منو چیکار داری؟ خودتو بگو. تو حال و هوای دوستی های دانشجویی و عشقای روشنفکری و این تیریپا سیر میکنی؟
_ای همچین.
دوباره یه خنده ی بلند تحویل داد و گفت:
_خووووب. دیگه چه مرگته؟
حس میکردم تو دلش داره مسخره ام میکنه. تو دلش بهم میخنده.
_حس میکنم تو دلت داری مسخره ام میکنی. تو دلت بهم میخندی.
_تو دلم؟ من که جلو روت دارم میخندم.
دو باره خندید و گفت:
_نه شوخی کردم. به تو نمیخندیدم. یاد یه چیز دیگه افتادم. حرفتو بزن. دیگه چته؟
_نمیدونم. اینجا حس حرف زدن ندارم. خونه کاری داری ؟
_چطو مگه؟
_پایه ای بریم همون جایی که اون سری رفتیم؟ همون برکه هه.
_(با خنده) به به. می بینم که به دل آقا چسبیده. ولی شرمنده.
_چرا؟ حال نداری؟
_مرتیکه....نئشه....کور بودی؟ از دانشگاه اومدی بارونو ندیدی؟
_آه راس میگی. تف به این شانس.
_ (با خنده) خوب حالا گریه نکن. صداش نمیاد. بند اومده. برو لباستو بپوش.
_ای تف به اون ذاتت.
_خوب حالا بسه دیگه اینقد تف نکن بچه پررو.
رفتیم به اون برکه ی وسط جنگل. رنگ برگ درختا شفاف و براق بود. بارون قشنگشون کرده بود.
نمیدونستم ساز دهنی میزنه. ساز ذهنیو درآورد و تو کل مسیر یه آهنگو زد. آهنگ قشنگی بود.
_اسم این آهنگ چیه؟
_Tuesday's gone
_مال کیه؟
_lynard skynyrd
_زنه یا مرد؟
_(با خنده) یه گروه بودن.
_آهنگ قشنگیه.
ادامه دارد...